وبلاگ آرام

 


1ـ باغ‌های طرب‌انگیز كه زیر درختان آن نهرها جاری است. این بیان حدود 70 بار در قرآن آمده است.

 
2ـ درختان و سایه‌های آن مانند میوه‌هایش همیشگی است: «أكلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها».

 
3ـ فرشتگان بر بهشتیان وارد می‌شوند و سلام و تحیّت می‌گویند.

 
4ـ لباس‌های آنان از حریر و پرنیان است.

 
5ـ بر تخت‌ها تكیه زده، نه آفتاب سوزان می‌بینند و نه سرما.

 
6ـ سایه درختان بهشتی بر سر بهشتیان و میوه‌هایش در دسترس آنان است.

 
7ـ ساقیان زیبارو و حوریان با جام‌های سیمین و بلورین بر آنان دور می‌زنند.


8ـ شراب‌هایی می‌نوشند كه طبعش چون زنجبیل و عطرآگین است.

 
9ـ چشمه‌ سلسبیل در آن جاست.


10ـ جهانی است بزرگ و كشوری است پر نعمت.


11ـ لباسشان از استبرق و دست بندهایشان نقره‌فام است.


12ـ ساقی شرابشان پروردگار، و شرابشان طاهر و پاك است.

 
13ـ در رخسارشان شادمانی نعمت‌های بهشتی پایدار است.


14ـ شراب‌شان ناب و سر به مهر و دست نخورده است.

 
15ـ تركیب طبع آن شراب این كه به مشك مهر كرده‌اند و از عالم بالا است: «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ».

16ـ آب‌های بهشت هیچ گاه گندیده نمی‌شود و طعمش تغییر نمی‌كند.

 
17ـ نهرهایی از شراب ناب كه برای نوشندگان لذت بخش است و چشمه‌هایی از شیر كه طعمش تغییر نیابد و چشمه‌هایی از عسل مصفّا در آن جاست.


18ـ جایگاه امن، امان و سلامتی است.

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1398برچسب:,ساعت 1:6 قبل از ظهر توسط سکوت|

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:29 قبل از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:2 بعد از ظهر توسط سکوت|

 کوروش در نزد بابلیان، برگزیدهٔ مردوک، در نزد یهودیان، مسح‌شدهٔ خداوند بود و به‌نظر نمی‌رسد که مادها او را سروری بیگانه فرض کرده‌باشند. هرودوت می‌گوید که پارسیان از او چونان یک پدر سخن می‌گفتند، زیرا وی مهربان بود و از آنچه برای ایرانیان نیکو بود، کوتاهی نمی‌کرد؛ در عین حال هرودوت وی را مردی زودخشم می‌داند.[۹۴]داندامایف می‌گوید «کوروش محبوبترین شاه پارس و بنیانگذار یک امپراتوری جهانی بود».[۹۵]«به نظر می‌رسد کوروش به سنت و ادیان سرزمین‌های فتح شده احترام می‌گذاشت. پارسی‌ها او را پدر، روحانیان بابل او را برگزیده مردوک، یهودی‌ها او رامسیح فرستاده شده از جانب یهوه و یونانیان او را فاتحی بزرگ و سیاستمداری باهوش می‌دانستند. گزنفون در کورش‌نامه او را حکمرانی آرمانی و ایده‌آل توصیف می‌کند».[۹۶]

والتر هینتس، می‌گوید: «کوروش سه امپراتوری را ساقط کرده بود: ماد، لیدیه و بابل. آیندگان فراموش نکردند که کوروش هیچ‌کدام از سه فرمانروا، نه آستیاگ، نه کرزوس و نه نبونعید را نکشت، بلکه به تبعید آن‌ها بسنده کرد و حتی برای آن‌ها زندگی شاهانه‌ای فراهم آورد. این رفتار در جهان باستان بی‌سابقه بود و تا زمان کوروش هرگز اتفاق نیفتاده بود».[۹۷]

اوریل رپپورت می‌گوید: «فتوحات کوروش مولد پهناورترین امپراتوری بود که تا به الان شناخته شده‌است».[۹۸]

کوروش از دیدگاه یهود

کوروش جایگاه ویژه‌ای در تاریخ اسرائیل دارد، در منابع عهد عتیق، با عناوین «مسیح خداوند» و «سرور، خدای بهشت» خطاب شده و به او «همهٔ پادشاهی‌های روی زمین» داده شده‌است. در کتاب عزرا و اشعیای نبی، از وی چنین یاد شده‌است: «او شبان من است و رضایت خاطر مرا فراهم خواهد کرد.»[۹۹] نام او در رسالت دیترو ایسایا در کتاب عزرا و در انتهای کتاب شرح وقایع تاریخی ۲ و در کتاب دانیال (۱:۲۱; ۶:۲۹; ۱۰:۱) ذکر شده‌است. در این پاراگراف‌ها او، هم به عنوان کسی که مقدر شده تا اسرائیل را حفظ نماید و عملیات مشخصی را از طرف خدای اسرائیل (دیترو ایسایا) برای آن به انجام رساند و هم به عنوان شخصی که فرمان و قانونش پایه و اساسی شد برای برگشت به زایون و برپاسازی معبد ویران شدهٔ عزرا، ظاهر شده‌است. ظاهراً موفقیت‌های کوروش، خصوصاً آماده‌سازی‌ها و اقداماتی که نشان می‌داد جنگ بین او و بابل به تأخیر می‌افتاد، در قسمتی از مسئولیت دیترو ایسایا برای نبوت مطلق او در آزادسازی و رستگاری قریب‌الوقوع اسرائیل و تخریب در شرف وقوع و احتمالی بابل بود. امیدهای پیغمبر به وضوح در بخش ۴۵:۱-۱۳ بیان شده‌اند. «خدا رو به تدهین شده‌اش [کوروش] نمود. کسی که در گذشته به او کمک نمود و در آینده نیز در ادامه فعالیت‌هایش به او کمک خواهد نمود». «من قبل از تو خواهم رفت و کوه‌ها را صاف می‌کنم، درهای برنزی را خُرد خواهم نمود و ستون‌های آهنی را به تکه‌های ریز خرد می‌کنم». کوروش بر آن است که اورشلیم را بازسازی نماید و جامعهٔ تبعیدشده را دوباره بازگرداند. در حالی‌که او هنوز خدای اسرائیل را نمی‌شناسد: «من تو را با اسم صدا می‌زنم، با نام فامیلی صدا می‌زنم، با اینکه تو مرا نمی‌شناسی» او در نهایت چنین خواهد کرد، بنا بر کمک بزرگی که از او دریافت خواهد نمود. این نبوت همانطور که قبل از این اتفاق تحویل شد، احساسات و امیدهای پیامبر را که منتظر تسخیر بابل و تنبیه آن است، نمایان می‌کند.[۱۰۰] در بسیاری از شهرهای بزرگ اسرائیل به دلیل جایگاه کوروش در تاریخ یهودیان، خیابانی به نام او نامگذاری شده‌است که نمادی از رابطهٔ کهن یهودیان و ایرانیان است.[۱۰۱]

سری هم به ادامه مطلب بزنین


:ادامه مطلب:

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:28 بعد از ظهر توسط سکوت|

 پارس‌ها مردمانی از نژاد آریایی هستند که از حدود سه هزار سال پیش به فلات ایران آمده‌اند. پارسیان باستان آنان از

قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که در سنگ‌نوشته‌های آشوری از سده نهم پیش از زادروز مسیح، نام آنان دیده

می‌شود. پارس‌ها هم‌زمان با مادها به بخش‌های باختری ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه

ارومیه و کرمانشاهان جای گرفتند. با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخش‌های مرکزی فلات ایران گسترش یافت.

برای نخستین بار در سالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۷ پ. م، نام خاندان «پارسوا» در جنوب و

جنوب باختری دریاچه ارومیه برده شده‌است. برخی از پژوهش‌گران مانند راولین‌سن بر این ایده هستند که مردم

پارسواش همان پارسی‌ها بوده‌اند. تصور می‌شود خاندان‌های پارسی پیش از این که از میان دره‌های

کوه‌های زاگرس به سوی جنوب و جنوب خاوری ایران بروند، در این سرزمین، ایست کوتاهی نمودند و در حدود

۷۰۰ سال پیش از زادروز در بخش پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب خاوری شوش در

سرزمینی که بخشی از کشور ایلام بود، جای گرفتند. از سنگ‌نوشته‌های آشوری چنین بر می‌آید که در

زمان شلمنسر (۷۱۳-۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهی آسارهادون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان یا فرمانروایان پارسوا، پیرو

آشور بوده‌اند. پس از آن در زمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ پ. م) پادشاهی ماد به پارس چیرگی یافت و این دولت را پیرو دولت ماد نمود.


:ادامه مطلب:

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:23 بعد از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 2:34 قبل از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 2:30 قبل از ظهر توسط سکوت|

 

حتماسری هم به ادامه مطلب بزنین دوستان عزیز


:ادامه مطلب:

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:55 قبل از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:50 قبل از ظهر توسط سکوت|

 


:ادامه مطلب:

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:48 قبل از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:46 قبل از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:42 قبل از ظهر توسط سکوت|

در هنگامی که واقعه جان سوز کربلا در حال وقوع بود ٬ زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر العلم ٬ برای خود

مجلس عروسی مهیا کرده بود و بزرگان طایفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادی و عیش نشسته بود . در همین هنگام متوجه شد از زیر تختش صدای گریه و زاری می آید.

زعفر گفت : چه کسی است که در این موقع شادی ٬ گریه می کند ؟

در این هنگام دو جن حاضر شدند . زعفر از آنها سبب گریه شان را پرسید . آنها گفتند : ای امیر ! چون شما ما را به

فلان شهر فرستادی ٬ در حین رفتن به آنجا ٬ عبورمان به شط فرات که عرب به آنجا « نینوا » می گویند افتاد . دیدیم

در آنجا لشگر زیادی جمع شده و مشغول جنگ هستند . چون نزدیک آن دو لشگر شدیم ٬ دیدیم میان معرکه جنگ ٬

حسین بن علی (ع) پسر آن آقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده بود ٬ یکه و تنها ایستاده و یاران و انصارش همه

کشته شده اند . خود آن بزرگوار ٬ غریب و تنها و تکیه بر نیزه بی کسی داده و نظر به یمن و یسار می فرمود : « آیا

نصرت کننده ای نیست که ما را نصرت دهد ؟ » و نیز شنیدیم که اهل و عیال آن بزرگوار ٬ صدای العطش بلند کرده

بودند. چون این واقعه را مشاهده کردیم فورا خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر کنیم که الان پسر پیغمبر

را به شهادت می رسانند .

زعفر تا این سخن را شنسد تاج شاهی را از سرش در آورد و لباس دامادی را از تن بیرون کرد و طوایف مختلف جن را

با حربه های آتشین برداشت و همگی با عجله به طرف کربلا روان شدند .

خود زعفر می گوید : وقتی ما وارد زمین کربلا شدیم دیدیم چهار فرسخ در چهار فرسخ را لشکر دشمن فرا گرفته

است و همچنین صفوف ملائکه زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار ملک دیگر از یک طرف ٬ ملک نصر با

چندین هزار ملک از طرف دیگر ٬ جبرئیل با چندین هزار ملک در آن طرف ٬ و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار

ملک و همچنین در طرفی ملک اسرافیل ٬ ملک ریاح ٬ ملک بحار ٬ ملک جبال ٬ ملک دوزخ ٬ ملک غذاب ٬ هر کدام با

لشکریان خود منتظر اجازه هستند . همچنین ارواح یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر از آدم تا خاتم همه صف کشیده 

مات و متحیر مانده اند.

خانم انبیاء آغوش گشوده و به امام حسین (ع) می فرمود : « ولدی العجل العجل انّا مشتاقون » یعنی : « پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به درستی که مشتاق تو هستیم . »


آن حضرت یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان ٬ پیشانیش شکسته ٬ سرش مجروح ٬ سینه اش

سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و هر نفسی که می کشید خون از حلقه های زره می جوشید ولی اصلا

اعتنایی به هیچ یک از آن ملائکه نمی نمود.

مرا هم کسی راه نمی داد که خدمت آن حضرت برسم . همانطور که از دور نظاره می کردم و در کار آن حضرت حیران

بودم ناگهان دیدم آقا امام حسین (ع) سر غربت از بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره هی

فرمود: « ای زعفر ! بیا »

در این هنگام همه ملائکه به سوی من نگاه کردند و به من راه دادند . من هم خود را به خدمت آن حضرت رساندم و

عرض کردم : « من با سی و شش هزار جن برای یاری شما آمده ام .»

حضرت فرمود : « ای زعفر ! زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو قبول درگاه باشد ولی لازم به زحمت شما نیست ٬ برگردید . »
عرض کردم : « قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمایی ؟ »

حضرت فرمود : « شما آنها را می بینید ولی آنها شما را نمی بینند و این از مروت دور است . »

عرض کردم : « اجازه بفرمایید همه شیه انسان می شویم که در این صورت اگر کشته شویم در راه رضای خدا کشته شده ایم . »
حضرت فرمود : « زغفر ! اصلا مایل به زندگی نیستم و آرزوی لقای پروردگار را دارم . شما به جای خود برگردید و به

جای نصرت و یاری من ٬ برای من گریه و عزاداری کنید که اشک عزاداری برای من ٬ مرهم زخمهای من است . »

من به امر امام مایوسانه برگشتم . چون به محل خود رسدیم بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم

نمودیم . مادرم به من گفت : پسرم چه می کنی ؟ کجا رفتی که این طور ناراحت برگشتی ؟

گفتم : مادر ٬ پسر آن پدری که ما را مسلمان کرد حالش در کربلا چنین و چنان است ٬ من رفتن تا یاریش کنم اما آن

حضرت اجازه نفرمود. چون امر امام واجب بود برگشتم .

مادرم چون سخنان مرا شنید گفت : ای فرزند ! ترا عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش فاطمه چه بگویم ؟

زعفر گفت : مادر ! من خیلی آرزو داشتم که جانم را فدای آن حضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمودند .

مادر گفت : بیا برویم ٬ من به همراه تو می آیم و دامنش را می گیریم و التماس می کنم شاید اجازه دهد که تو در

رکابش شهید بشوی .

پس مادرم از پیش و من با لشکریان از عقب ٬ یه طرف کربلا حرکت کردیم . چون به آنجا رسیدم از لشگر صدای تکبیر

شنیدیم چون نگاه کردیم سر آقا امام حسین (ع) بلای نیزه است و دود و آتش از خیام حرم حسین (ع) بلند می

باشد . مادرم خدمت امام سجاد(ع) رسید و اجازه خواست تا با دشمنان آنان جنگ کند ولی ایشان اجازه نداد ولی

فرمود : « در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را در بالای شتران نگه دارید . »

پس آنان اطاعت کردند و تا شهر شام با اسراء بودند تا اینکه حضرت آنها را مرخص نمود . ۱

۱) شرح زیارت عاشورا نقل از ریاض القدس 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 5:59 بعد از ظهر توسط سکوت|

جهنم هفت در دارد و در هر دری هفتاد هزار کوه است و در هر کوهی هفتاد هزار شعبه است و در هر شعبه ای هفتاد

هزار وادی است و در هر وادی هفتاد هزار شقه است و در هر شقه هفتاد هزار خانه است و در هر خانه هفتاد هزار مار

است که بلندی هر مار به اندازه سه روز راه است و نیشهای آنها به اندازه درخت خرماست.این مارها به انسانها حمله

می آورند و می درند و گوشتهای بدن ایشان را متلاشی می کنند . اهل عذاب با مشاهده این مارها به نهرهایی از آتش

که در روی زمین جهنم در جریان است و مملو‌ء از زهر مار و عقرب است پناهنده می شوند و خودشان را به درون این

نهرها می اندازند. این نهرها هم به قدری عمیق هستند که اهل عذاب وقتی داخل این نهرها می افتند ۷۰ جریف پایین

می روند و هر جریفی ۷۰ سال راه است. ۱»


۱) کفایة الموحدین ـ مبحث جهنم 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 5:49 بعد از ظهر توسط سکوت|



   "آپوفیس" نام یک سنگ بزرگ آسمانی با شعاع ‪ ۴۰۰متر و وزن ‪ ۴۶میلیارد کیلوگرم است که در سال ‪ ۲۰۳۶میلادی از ‪ ۳۷       هزار کیلومتری زمین عبور خواهد کرد. 
  روزنامه ایتالیایی "لارپوبلیکا" در شماره روز دوشنبه خود نوشت: احتمال اینکه این سنگ با زمین برخورد کند ‪ ۱به ‪ ۴۵هزار است، اما با اینکه به نظر احتمال کمی می‌رسد، ولی خطر برخورد آن با زمین را نباید کم اهمیت شمرد، زیرا مسیر سنگ‌های آسمانی بخاطر انرژی خورشیدی، بطور مدام تغییر می‌کنند.   
  به همین خاطر گروهی از دانشمندان، حمایت سازمان ملل را برای ماموریت نجات زمین جهت پیدا کردن بهترین راه‌ حل برای جلوگیری از برخورد احتمالی این سنگ بزرگ با کره زمین خواستار شدند.  
به عقیده دانشمندان برخورد احتمالی این سنگ با زمین در ‪ ۱۳آوریل سال ‪ ۲۰۳۶خواهد بود.
دانشمندان درصددند تا با پرتاب یک فضاپیمای بزرگ به فضا بتوانند با استفاده از نیروی جاذبه‌ای، مسیر آن را تغییر دهند. گفته می‌شود که این طرح ‪ ۳۰۰میلیون دلار هزینه در بر خواهد داشت.
"راسل شویکارت" یکی‌ از فضانوردان ماموریت آپولو گفت: اگر کشف کنیم که مسیر این سنگ، رو به زمین‌است کاری نمی‌توان انجام داد، زیرا تلاش جهت نابود کردن آن نیز با یک بمب اتمی، می‌تواند باعث ایجاد مقدار زیادی خرده سنگ ناشی از آن که به سطح زمین خواهند بارید، بشود.
  اگر سنگ آسمانی مذکور به زمین بیافتد آسمان ماه‌ها تاریک شده و درجه حرارت را پایین می‌آورد و درصورت سقوط در آب نیز باعث بوجود آمدن "سونامی" بسیار بزرگی می‌شود.

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:39 بعد از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:16 بعد از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:10 بعد از ظهر توسط سکوت|

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:3 بعد از ظهر توسط سکوت|

دجال

خطردجال برای جوامع بشری چنان گسترده وویران گراست

که همه پیامبران الهی درموردان هشدار داده اند

واژه یاد شده از دجال به معنای دروغ و فریب است

دلیل نام گذاری این نام این است 

که او ادعای پروردگاری می کند

واین کار یکی از بزرگ ترین دروغ های اوست

لغت دجال به معنای طلا یا اب طلا می باشد 

زیرااو به هرجاکه قدم بگذاردگنج ها وطلاهادنبال او می ایند

ویژگی های دجال کافربودن ادعای پروردگاری کردن 

عمرطولانی یک چشم بودن ازنشانه های دجال است

دجال مردی کوتاه قد وپاهایی فاصله دار ومویی

پیچان است یک چشم بیش ترنداردوچشم دیگر

او به طورکلی محواست ازپیامبر نقل شده 

است که دجال کسی است که چشم چپ او

نابیناست ودرمیان پیشانی اونوشته شده است

کافروبر چشم او ناخنکی بزرگ است

امیرالمومنین نقل شده است دجال

صائدبن صائدصیداست وبدبخت کسی است

که اورا تصدیق کندونیک بخت کسی است

که اوراتکذیب کنداوازشهری خروج کند

که ان رااصفهان می گویندچشم راستش

نابینااستوچشم دیگرش که بر پیشانی 

اوست ان چنان می درخشدکه گویی ستاره سحری است

ودران علقه ای استکه باخون درامیخته ودر 

میان دوچشمش نوشته شده است کافروهربی سوادی ان را می خواند

ودر دریاهافرومی رودافتاب بااو حرکت می کند

ودر مقابلش کوهی ازدوداست وپشتش

کوه سفیدی است که مردم ان راغذامی دانند

امام صادق می فرماید روزنوروز

روزی است که خداوند ان روزقائم مااهل بیت 

وواپسین ولی امررابر دجال پیروزمی گرداند

ودرکوفه اورابه دار می زنند

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:16 بعد از ظهر توسط سکوت|



      قالب ساز آنلاین